ستاره ها که به آسمان شب رسیدند دیگر خبری ازخورشید نبود همه از هم ، از خورشید می پرسیدند که ماه در آسمان شب ظاهر شد تا مردمان رنگ خورشید را از یاد نبرند!
زمان می گذشت و هرچه شب به درازا می رسید مردمان بیشتری به خواب می رفتند و تنها ستاره ها بودند که در طواف ماه محرم شده ، سوسو می زدند و در تعزیه خورشید ناله می زدند و هر از چند گاه آنانکه تاب فراق بر جانشان گران می آمد بر مرکب شهاب سوار می شدند و به دیار خورشید می رفتند ؛ آخر ،خورشید قصه ما از نامرادی مردمان چهره نهان کرده بود و منتظر بود تا زمین را بذر رحمت بکارند تا با ورودش همه خاک غرق رحمت شود و...
قصه خورشید را ماه بارها برای ستاره هایش نقل کرده بود حتی زمانی که ابرهای سیاه مانع نورافشانی ماه می شد . ماه روضه هجران می خواند و از بغض ستاره ها اشکی بر گونهایشان سرازیر می شد تا از خیسی آن زمین تطهیر شود داستان آمدن خورشید شوقی در آسمان برپا کرده بود که همه ستاره ها عاشقش شده بودند همه دست بر دعا برداشتند و طلب خورشید کردند و آنچنان خالصانه بود که به هنگام از سحرستاره ها هیچ نماند.
روز وقتی که مردمان خفته از خواب بیدار شدند دیگر اثری از ستاره ها در آسمان پیدا نبود؛ همه در خورشید ذوب شده بودند و تنها کسانی که به استقبال خورشید رفته بودند ماجرای عاشقی ستاره ها را دانستند.