آرام آرام شروع می کنم به صدا کردن : آمده زینب به دنیا ، فاطمه عیدی بده ... تکرار می کنم و اوج می گیرم تا عرش ، کم کم دستانم دارد به بالا می آید که بغضم می گیرد ، یادم می رود که صاحب خانه در بستر بیماری است و تنها پرستار مادر، زینب خردسالی است که باید از همین حالا بزرگ باشد ، اصلا این خاندان از نوزادشان تا بزرگشان همه و همه بزرگند و کریم و من گدای این خانه هستم.
بغضم را فرو می خورم و در دل می گویم که ای مادر ، خدا دعای بیمار را زود استجاب می کند تو هم دعای مارا آمین بگو . صدایم را بلند می کنم و می گویم که در این خانه امشب همه عیدی می گبرند و ای خانم عیدی ما را پیروزی مسلمانان بحرین بر کفار بنی خلیفه و بنی سعود قرار بده ؛ خدایا ریشه آل سعود را خشک کن.که یکباره همه گفتند الهی امین.