سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/1/16
11:25 عصر

قاب مبارک

بدست مستند ساز شیعه ایرانی در دسته روح الله، عمره، روح الله ثائر، مدینه

چشمانم به ویزور دوربین گره خورده و نمی خواهد جز آنچه که در این قاب می بیند را با هزار قاب آنسوی دریچه لنز عوض کند.

سالها از انس من و ویزور دوربین می گذرد و در این سالهای پر مشغله چیزهایی دیده ام که جز اهل راز را نمی توان از آن معنا آگاه کرد.

چیزی که در این سال ها از استادم یاد گرفته ام اینست که جز با وضو به این ماشین دست نزنی و نگاه خود را از دریچه دل که آنهم می بایست غرق در انوار الهی شده باشد به قاب نمایشگر بدوزی .آنوقت چیزی در این قاب می بینی که دیگران از دیدن آن عاجرند و تو عاجز در بیان کلام می شوی و تنها اگر اخلاص در عملت متبلور باشد می توانی به حکم رسولان از سرچشمه حکمت برای آدمیان سوغاتی سفرت را برای چندی میزبان چشمان منتظران عدالت گردانی.

حکایتی بس عجیب است حکایت فطرت و ماشینیزم ، غافلان بر این باورند که ماشین زبانی دارد که قرن ها با فطرت خدا فاصله دارد ، اما زنهار که اگر تو دل بر الله نور السموات و الارض داده باشی در خواهی یافت که حقیقت اجرام حتی اگر از واژه ماشینیزم پیروی کند، اگر مسخر خلیفه الله شود می تواند به زبان فطرت آذین بسته شود و همچون عصای موسی مکر فرعونیان را به معجزه ی رسوا نماید و آن شود که تا کنون به دست رسولان حق شده است.

حالا من مدینه هستم و چشمانم به ویزور دوربین گره خورده است و از میان قاب دوربین چشمانی را می بینم که بیشتر از آنیکه منتطر دیدن پرده سیاه کعبه باشند مشتاق سیاهی خال آن کعبه وجود هستند که چشمان منتظرش برای رسیدن ما به وقت تجلی حکومت صالحان بر روی کره خاکی لحظه شماری می کند.

فرقی نمی کند دانشجو باشد یا کارگر، کاسب باشد یا کشاورز،جنوبی باشد یا از اهل شمال ، هرکه ،که باشد محبت آل پیامبر او را به مدینه کشیده است و حالا سر بر دیوار یقیین گذاشته است در بیت الاحزان دلش ندبه خوان هجران منتقم آل الله گردیده است ، اینجا مدینه است و چشمان من پشت ضریح قاب دوربین دخیل اشک هایی شده است که سالها در اشکخانه دل لانه کرده بودند و حالا از رحم چشمان شیعیان علی بن ابیطالب در مدینه متولد گشته اند. آه خدای من این اشک ها چقدر نابند و چقدر پر صدا ، گویا صدای فاطمه سلام الله علیه و آله در بستر تاریخ جاری شده است و از نای گلوی محبانش بلند شده است.

خیسی چشمانم نمی تواند پرده ای باشد که نتوانم نگاه منتظر پیرزن را نبینم که گویا او هم آن دو کلاف نخش را آورده که در این بازار خرید سوغاتی ، برای عالم خاک سوغات سفر ببرد.

اینجا مدینه است و من چشم در راهم که آیا می شود روزی از پشت این قاب دوربین قدوم آن دلبرمسیحایی را ببینم و سر در راهش فدا کنم.