هوالهو
می خواستم برایت بنویسم ،دیدم تو کجا ایستاده ایی و ما... الخ
سالها گذشته و اما تو هیچ گاه کهنه نشدی و در پس و پیچ روزمرگی ما فراموش نشدی .سر تازگی تو خونی است که خالصانه برای معبودت ریختی و مردی قبل از آنکه بمیراندنت و شاید همین بیمه هنر توست که امروز جای تو را بسیار خالی کرده است.
بیخیال این حرفا! دلم برای تو تنگ شده است ،تو را ندیده عاشقت شده ام ، همیشه در قلبم بوده ایی ،بارها از فراغت گریه کرده ام ،بارها و بارها،چشمانم گواه می دهند که عاشقانه بر چهره ات نظاره می کنم.
آخ چه روزگاری است که باید باشی و نیستی،چه می دانم !کاش بودی ،شاید هیچ وقت دلت نخواست که باشی .اصلا مگر می شود در عندربهم یرزقون محشور باشی و در مقام محمود غبطه ملایک خدا را به همراه داشته باشی و بخواهی که باشی که در این منجلاب غفلت روزمرگی ما جولان بدهی. راستی حواسم نبود که آنگاه که در زمین هم بودی عالم دیگری داشتی عالمی که چنان شوقش را داشتی که برایش دست و پا زدی و غزل تنهایی را مانند آن بلبل شوریده حال سردادی،کاش می شد عالمی را که تو عاشقش بودی عاشق می شدیم و مانند تو می رسیدم به آرزویی که جز آن ندارم.