هو هو کنان به طوافت خلسه می کنم
تو چون مسیح مرا به دمت زنده ام نما
در این زمانه که به تقدیر مبتلا شدیم
با من بمان و مرا به رهت کشته ام نما
محتاج عشق توام ای زیباترین نگار
در خلوت انس، شبانه مرا تازه ام نما
چله نشین رخ ماه گونه ات شدم
هرشب بیا و بر دلم مهتابی ام نما
در انتظار کام گلویت هقنه می زنم
پایین بیا حبیب رشیدم مستانه ام نما
من مار گزیده ام در این راه تنگ و تار
منت گذار به ذکر لبت جلوه ام نما