وارد هتل که می شوم صدای اذان بلند شده و دیوانه وار چمدان را سپرده ، نسپرده خودم را در آغوش رحمتش می اندازم و هروله کنان به سمت گنبد خضرا روانه می شوم .از آخرین بار دلم همیشه دلتنگ آغوش پر مهرش است نسیم عطر محمدی که به جانم می خورد دیگر پایم را در زمین نمی بینم و دو بال پیدا کرده ام از جنس اشک و توسل که دوست دارد در جنت البقیع فرزندان رسول رحمت طواف دردانه های دخت رحمت للعالمین نماید.
نماز که تمام می شود در شلوغی حرم گم می شوم تا در کنارش پیدا کنم هر آنچه که تا کنون گم کرده بودم . اینبار هم به رسم ادب از باب جبرائیل وارد می شوم ، السلام علیکم یا اهل البیت النبوه و...اشک در چشمانم حلقه می بندد و نگاهم به گوشه سمت راست خیره می شود که پنجره فولاد همه انبیاء و اولیا خاص الهی است و اینجا خانه مادر آبها ، فاطمه زهرا سلام الله علیه و آله است .
دریای طوفان زده دلم که به نگاهش آرام می شود با نهیب دزدان دریایی آل سعود تکانی می خورد و باز در آغوش بی انتهایش باز آرام می گردد و آرام آرام می روم به سوی بین الحرمین.