یادش بخیر
سالها بود که چند روزمانده به روز قدس دیگه خواب نداشتیم
چه اونوقت که تنها بودیم و چه اونوقت که با دوستان کار می کردیم
روزهای خوبی بود روزهای دوست داشتنی . راستی مگر روزهای خدایی بد هم می شوند؟
زندگی جهادی زندگی دوست داشتنی است که اگر براش ناز کنی و بری بسمت عافیت طلبی ، از سر سفره ات جمع میشه و تو بی نصیب از معنای زندگی میشی بعدش بدو تا بهش برسی ، دنیا رو می گم جای دیگه نری!
اما امروز که نگاه می کنم می بینم از تمام رفقای پاکار اون روزا به اندازه انگشتای دستام نمونده و همه درگیر داستان تکراری دنبا شده اند اما نامید هم نیستم چرا که نسل بعد از اونا خیلی قوی تر و محکم تر اومده اند اصلا کارخدا به خلقش وا نمی مونه اگه اونها رفتند خوب، شاید روزیشون تموم شده و اگر ما موندیم شاید روزیمون هنوز سر این سفره است. خدایا کرمت و شکر ما را از سر سفره جهاد تا پایان عمر بلند نکن . اصلا مارا با جهاد بمیران یعنی همون شهادت .الهی آمین
خیلی وقته که ازشون خبر ندارم . یعنی خبر دارم ولی ندارم . تلفن که بهشون می زنی جواب نمی دن ، تو دلت می گی شاید تو جلسه باشند ولی اگر تعداد تماسات به 30 تا 40 تا برسه اونوقت که دلت هم نمی تونه برای خودش توجیه بیاره که سرش شلوغه ، مخصوصا که گوشهاش شنیده باشند که تو گفته باشی که دیگه خسته شدند . ولی من که باورم نمیشه ،قلبم اینو میگه که تو آدم مبارزه ایی شاید اقتضای امروز باشه که خاموش حرکت می کنی نمی دونم ولی دستام که بالا میره دلم نمی یاد که برات دعا نکنم آخه نا سلامتی تو کلی حق گردنم داری . خدایا عاقبت بخیرش کن.