سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/4/14
6:19 عصر

ام البنین

بدست مستند ساز شیعه ایرانی در دسته ثائر، روح الله، دلنوشته، مدینه

پیرزن غرق در احساس بود ، جلو رفتم سلام کردم . با لهجه سبزواری غلیظ گفت: علیکم السلام مادر

گفتم قبله را اشتباه گرفته ی  آنور است، گفت : ای مادر من که بیسوادم از یکی سئوال کردم گفت این ور است .

با خودم گفت که ای بی خبر! این پیرزن عارف سیرت است و تو مشتاق صورت


گفتم مادر می دانی، اینجا که نشسته ایی کنار مزار ام البنین است.

بغض کرد و گفت : اسم منم ام البنین است و اشک از چشمانش باریدن گرفت .

چند روزی بیشتر نبود که به خانه مولای ما آمده بود ولی هربار که صدایش می زدند بغض کودکان مادر از دست داده را در چشمانشان می دید و تاب نداشت که این شود. تا اینکه عرضه داشت که یا ابالحسن دیگر مرا به نام سیده نساء عالمیان خطاب نکنید من کجا و دختر بهترین خلق خدا کجا؟

پیرزن بغضش را به زحمت در گلو خفه کرد و ادامه داد: اسم فرزند من هم حسینه فدای حسین فاطمه شده است. اینبار من بودم که چشمانم ، چشمه اشک شد.

وقتی عباسش به دنیا آمد قنداقه کودکش را بغل گرفت و آمد بر سر فرزندان فاطمه سلام الله چرخاند و گفت : بلاگردان بچه های فاطمه باشی، نبینم تو زنده باشی بچه های فاطمه غم در چهره شان خانه کند. خب از مادری چنین پسری چنان زاده می شود.

  بیشتر از این مولا از برادرش خواسته بود  که از قومی شجاع و دلیر همسری برایش خواستگاری کند ، شاید مولا می خواسته توشه کربلای فرزندش حسین را کامل کند هرچه باشد من نمی دانم ، ولی ام البنین مادر عباس شد

پیرزن از حسینش می گفت : طلبه مشهد بود می گفتم بیا برات زن بگیرم می گفت که تا جنگ تمام نشود ازدواج نمی کنم شهادت برایم جلوتر است و اگر شهادت روزیم شد کنار حوض کوثر منتظر شما هستم سال 65 وقتی آخرین بار با قامتی رشید رفت 25 سال بیشتر نداشت و روزی برگشت با اینکه 32 ساله برایم خاطرات نوزادیش زنده شد . تمام آن رعنا جوان در قنداقی جمع شده بود ...

چشمانم به آسمان بقیع خشک شده بود و در کلام پیرزن مبهوت که می گفت حسینم خدا را با چشمانش در جبهه دیده بود.